تفکرات بلند بلند

تفکری در باب هویت_-فقط اگه خدا کمک کنه-_

تفکرات بلند بلند

تفکری در باب هویت_-فقط اگه خدا کمک کنه-_

خواستم بگویم کیستم و کجایم؛ دیدم اصلا مهم نیست، مهم اینست که او هست.
خواستم بگویم چه کاره ام و چه کرده ام؛ دیدم هیچ نکرده ام، هرچه کرده او کرده.
خواستم بگویم . . .
چه بگویم؟
اصلا چرا بگویم؟
هرچه بود گفتیم و حال اوست که باید بر کشته هایمان باران رحمت بباراند.
فقط یک دغدغه
هویت، گمشده امروز بشریت؛
شاید به زعم من
دعابفرمایید

طبقه بندی موضوعی

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۲۴ دی ۹۲، ۲۳:۴۰ - مصطفی گرجی
    تندرو

پیوندهای روزانه

اگر سینما را برترین رهاورد تمدن غرب ندانیم، می شود آن را جز انگشت شمار ابداعات بشر دانست که این توانایی شگرف را دارد تا مقاوم ترین عنصر خلقت در مقابل تغییر را به راحتی و در عرض تنها ساعتی زیر و زبر سازد.

 شاید امروز این دست‌آورد شگرف موثرترین صلاح جبهه استعمار و طاغوت در عرصه استثمار فکری و فرهنگی ملل مستضعف و پابرهنه باشد، صلاحی مخوف که در دست دجالان زمان هر روز بشریت را از غایت خود غافلتر می سازد. سینما صنعتی است که حاصل جمع تمام هنرهاست، از داستان و شعر و موسیقی گرفته تا تصویر و تندیس و آواز.

امضامحفوظ

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۱۹
امضا محفوظ
عجب دنیایی شده !

تکلیفمان با خودمان هم هنوز روشن نیست

دارم از توی GOOGLE BOOKS با کمک GOOGLE TRANSLAT  کتاب MCQUILS MASS COMMUNICATIN TEORY  را مطالعه می کنم.

توی یک فصلی لز این کتاب نوشته که بشر باید تا می تواند خود را از تصرف شدن توسط کم‍پانی های بزرگ رسانه ای دور کند تا بتواند درست ببیند و درست بفهمد.

امضامحفوظ

.......................

پ.ن: اصلا تصور نکنید GOOGLE  یک ابر کمپانی رسانه ای است

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۰۴
امضا محفوظ
از همان ابتدایی ترین روز های شکل گیری تمدن های اولیه این اصل مورد اتفاق همه اقشار بوده است که هر چیزی قیمتی دارد.

مثلا مرغ در 5000 سال پیش احتمالا به قیمت یک پوست خر معامله می شد.

همین مرغ در حدود 2500 سال پیش 15 سکه فنیقی قیمت داشته.

1000 سال قبل شاید 3 دینار بوده

امروز هم کیلویی 3500 تومان است(زربال 3800!)

این اقای فرهادی ما هم، که حسابی دستش تو بازار است، خوب بلدند چه چیز را چه جور بفروشد. شاید تعدادی از دوستان بگویند که ای آقا این حرفها چیست که جناب حضرتتان می فرمایید؟ اصغر آقای ما هنرمندند و همه این جوایز به خاطر هنر و فیلمسازی فنی شان می باشد!

به این دوستان پیشنهاد می کنم به مرام کسانی که این جوایز رنگارنگ را سخاوتمندانه به کارگردانان و هنرمندان و نخبگان و همه چیز تمام ها با عشق و صفا تقدیم می کنند.

این جماعت جایزه بده منطق و رویه زندگیشان را لیبرالیسم می دانند. کل اعتقادات و مانیفست لیبرالیسم را می توان در این جمله خلاصه کرد:

دیگی که برای من نجوشد، سر سگ توش باشد ، قل قل بجوشد!

 جناب فرهادی عزیز، دیگ شما برای جنابشان جوشیده  که جایزه باران شده اید، لذا از حضرتعالی تقاضا داریم که بفرمایید: مملکت و شرف و ابرویتان را به ثمن بخث فروختید

                                                           که چی؟

                                                                                       تهش چی شد؟

امضامحفوظ

...........................................

* واژه ای است مازندرانی که معنی اش را خودم بصورت شفاف متوجه نشده ام و احتمالا به معنی خوک یا گراز یا خرس استپ

پ.ن:از وقتی قالب وبلاگ این شکلی گشته است این اولین متن مناسب با آن عکس دوربین در بالای سمت راست قالب وبلاگ است

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۰ ، ۱۹:۰۳
امضا محفوظ
امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است                                               
                         یوسفی رفته است ،آری وضع کنعان، روشن است
گرچه در بزم حماسه ، هیچ جای گریه نیست                                                    
                              در هجوم شعله ها، تکلیف باران، روشن است
باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز                                                   
                                این شبستان کهن ، با نورایمان روشن است
کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟                                                            
                                 آسمان ما که با خون شهیدان ،روشن است
مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود                                                        
                                     مردهای مرد را آغاز و پایان ، روشن است

......................................
پ.ن: اربعینی شد اربعین امسال ما، التماس دعا از همه دوستان.
آک.ن: شعر میلاد عرفان پور درباره شهید عزیز بود

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۰ ، ۲۲:۰۱
امضا محفوظ
آیت الله حسن زاده آملی(مد ضله) :

الهی! اگر حسن جهنمی است، جهنمی عاقلی را رفیق او گردان!

امضامحفوظ

.....................................

پ.ن: در سومین نشست اندیشه های راهبـردی جمهوری اسلامی،در حضور رهبر انقلاب، به تعامل فــــکری و بررسی ابعاد مختلف موضوع زن و خانواده پرداخته شد. جالب اینجاست که کسانی که داعیــــــــه دار حقوق زن _و فقط زن!_ هستند حتی یک نصفه مقاله هم ارائه نکرده بودند

ک.ن:انسان عاقلم آرزوست

ب.ن:http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=18447

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۰ ، ۱۳:۱۴
امضا محفوظ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۰ ، ۱۰:۳۹
امضا محفوظ
دوستی از وبلاگنویسی تعریفی ارائه می داد:

"فکر کردن بصورت بلند بلند"

راستش را بخواهید تا حد خیلی زیادی این تعریف را دوست میدارم. هرچند تعریفات دیگر هم قابل تاملند مثلا عده ای وبلاگ را عرصه ای برای بیان مواضع و اعتقاداتشان می دانند و وبلاگشان را در حد سایتهای رسمی وزارتخانه ها و ارگانها و سیاسیون می نگرند. بقیه ها هم برای خود دیدگاهی دارند برای بلاگ نویسی!

 الان هم می خواهم بصورت بلند بلند فکر کنم. داشتم فکر می کردم گفتم بلندش کنم، همین جوری و بدون هیچ علت خاصی.

داشتم به زندگی فکر می کردم، به دنیا ، به آدمها و اینکه چقدر ما اسیر دروغیم؛ اصلا داریم در دروغ تنفس می کنیم؛ آنهم نه از این دروغ های الکی ملکی و دو هزاری ، دروغ های عجیب و غریب و در پاره ای از اوقات شاخ دار! مثلا اینکه تو ایران حق زن ادا نمی شه و خانم ها در بسی بیچارگی زندگانی می گذرانند، یا اینکه ما اصلا در این کشور آزاد نیستیم و آزادی بیان و پس از آن نداریم و در جاهای دیگر همه آزادند و "همه چیز آرومه"و بقیه خوب و خوش زندگی می کنند. یا اینکه مردم به خاطر گرسنگی _فقط_ انقلاب کردند و الان هم از جنگ پیش رو می ترسند! یا اینکه دانشجوهای ما قشر فرهیخته جامعه هستند و خیلی چیز فهمند و یا اینکه نظام مخالفان رو اسیر کرده و شکنجه و شیشه نوشابه و حصر خانگی (مثل جومونگ)

مخلص کلام اینکه دروغ زیاده، خیلی زیاد آن هم از انواع شاخ دارش؛ این که می گویم شاخ دار یعنی شاخ دار ها، یعنی اینکه علاوه بر اینکه خود دروغ ها تابلواند دو تا شاخ بلند هم دارند که نمی شود پنهانشان کرد. همیشه برایم عجیب بود که عده ای این اراجیف را سر هم می کنند اما جدیدا یک چیزی متوجه شده ام که پس از آن از هیچ چیز دیگری تعجب نخواهم کرد ؛ آن هم اینکه عده ای این اراجیف را باور می کنند!

عجب اعجوبه هایی هستند این موجودات

دعا بفرمایید

امضامحفوظ

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۰ ، ۰۰:۴۴
امضا محفوظ
صلیب معکوسی از میان یقه چاک خورده اش پیدا بود. به کارت پستالی اشاره کرد و گفت: 50 تا از اینا می خوام. روی کارت پستال ها نوشته بود:جوانی با قیافه و تیپی عجیب وارد مغازه شد.

                                   تنها و تنها تو را دوست دارم.

امضامحفوظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۰ ، ۲۱:۳۱
امضا محفوظ

راستش را بخواهید از اولش هم درسش خوب بود.معدلش هیچ وقت زیر 19 نیامده بود و عملا اگر شاگرد اول نمی شد حتما دوم بود. به رشته اش اساسی اعتقاد داشت؛ این بود که علاوه بر دروس اجباری تقریبا همه دروس اختیاری را هم پاس کرده بود، آن هم با نمرات عالی.
این ترم ششمین ترمی بود که دانشگاهی شده بود و مثل همیشه سه واحد اختیاری! درس حسابداری شرکتها؛ اساسا درسی نچسب و تقریبا هیچکس از آن دل خوشی نداشت. اما این عزیز دل ما همیشه همه ی تمرین ها و تکالیف را بطور اتم و ادق حل می کرد و هر جلسه جلوی تخته حاضر جواب در خدمت استاد و دانشجویان تمرینات  و تکالیف را به درستی هرچه تمام حل می کرد و جمع را به فیض اکمل می رساند. تا اینکه یک روز _جلسه پنجم یا ششم بود_ زمانی که به سوال هفت از فصل دوم رسید رو به استاد کرد و گفت : استاد هرچه فکر کردیم نتوانستیم جواب این سوال را پیدا کنیم و این یک تمرین را حل کنیم ؛تقریبا همه همکلاسی ها حرفش را تایید کردند. استاد کتاب را از او گرفت و بعد از وارسی گفت:درست می گویی ، این مثال یک مثال کاملا تخصصی است و مخصوص دانشجویان کارشناسی ارشد حسابداری است. نیازی نیست شما ان را حل کنید؛ در امتحان هم نمی آید.
گذشت . . .
حدودا جلسه دهم یا یازدهم بود که امتحان میان ترم در موعد مقرر برگزار شد. شوخی که نبود نصف نمره پایان ترم را داشت؛ 10نمره.
درسش را خیلی خوب خوانده بود و تقزیبا همه مسایل کتاب را حل کرده بود، فقط همان یک مساله که استاد استثنا کرده بود را حل نکرده بود. و آزمون شروع شد؛ برگه امتحان را که دید خشکش زد. کلا دو سوال و بود و سوال دوم همان سوال هفتم از تمارین فصل دوم بود. همان جا دستش را بلند کرد و از استاد اجازه صحبت گرفت. بعد از انکه استاد اجازه داد گفت: استاد این همان تمرین هف . . .
هنوز حرفش تمام نشده بود که استاد حرفش را قطع کرد و گفت: که چی؟! می خواستی درس بخوانی و الان این طور مثل چهار پا در گل نمانی!
-اما استاد خودتان فرمودید که سطح سوال برای ما بالاست و در امتحان نمی اید.
- من؟!! کی ! پس چرا اصلا یادم نمی آید؟

-استاد همه بچه ها شاهد هستند!
برگشت رو همکلاسی ها تا تاییدی از آنها بگیرد! اما سکوتی موحش و مرگبار تمام فضای کلاس را پر کرده بود.
بعد ها که تنها نمره 15 در کارنامه کل دوران تحصیلش ثبت شد می گفت:ان روز کمرم شکست. نه به خاطر نمره! نمره که جبران شد ولی هنوز سنگینی آن سکوت نامبارک را روی دوشم حس میکنم

امضامحفوظ

............................................................

پ.ن: بعضی وقتها سکوت ساکتین از دشمنی های قاسطین و مارقین و حتی ناکثین هم سنگین تره

ک.ن: ذکر این نکته ضروری است که دوست ما در آن درس بالاترین نمره کلاس را گرفت و بیش از ۷۰ درصد همکلاسی ها افتادند!

ب.ن:لطفا اصلا فکر نکنید این مطلب ربطی به ماجرای فتنه و افتادن ساکتین و انتخابات و نهم دی و از این حرف های سیاسی دارد. این فقط یک خاطره بود از دوران دانشجویی 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۰ ، ۱۳:۱۵
امضا محفوظ
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
                                             مثل آسمانی که امشب می بارد....
 و اینک باران
              بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
                                                 و چشمانم را نوازش می دهد

                                                                            تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

و دوباره من امدم

                         سلام

امضامحفوظ

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۰ ، ۲۳:۵۵
امضا محفوظ