یا ابوفاضل
ماه ساقی به حرمخانه خون آمده بود / آتشی بود که از خیمه برون آمده بود
مشک های تهی خسته نگاهش کردند / کودکان حرم آهسته نگاهش کردند
بر لبش تشنگی شرجی صد جام و سبوست / آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
آب این رهگذر خسته جاری در خاک آسمانی است که افتاده زمانی بر خاک
آفتابی است که در خاطر شبها مانده بوسه نیمه تمامی که به لبها مانده
آب عکسی است که درچهره جام افتاده است آهوی تازه خرامی که به دام افتاده است
آب پیش از عطش خاک نمایان بوده است جوهر زخمی خودکار خدایان بوده است
آب بادی است که از ماه به مریخ وزید در زمین خون شد و از پیکر تاریخ چکید
آمد و آمد و آیینه چشم همه شد عاقبت مایه شرمندگی علقمه شد
نخل ها نعره کشیدند که اینجا باغی است آه، در حافظه آب چه ظهر داغی است
ظهر بود و عطش فاجعه یاغی شده بود ماه دریا نفس قافله ساقی شده بود
ماه ساقی به حرمخانه خون آمده بود آتشی بود که از خیمه برون آمده بود
مشک های تهی خسته نگاهش کردند کودکان حرم آهسته نگاهش کردند
بر لبش تشنگی شرجی صد جام و سبوست آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
لشگر شام فغان کرد که سردار آمد بگریزید که آن شیر علمدار آمد
ساعتی رفت که از لشگریان خود انداخت نظری بر لب خشکیده آن رود انداخت
آه ای قافله سالار جوانمرد حسین آه ای ماه تماشایی شبگرد حسین
رود می خواست تو با خاطر شادش برسی آب در چشم تو زل زد که به دتادش برسی
آب را ریختی و فصل شکوفایی بود خاک بر سر شدن آب تماشایی بود
آب آن روز نمی مرد و تقلا می کرد جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
آب در سینه خود شعله آهی انداخت ماه ساقی به سوی خیمه نگاهی انداخت
ساقی آن روز سبوی همه را خالی کرد مشک بر شانه او گریه خوشحالی کرد
چه نجیبند غریبان که جدا می مانند دست هایی که لب علقمه جا می مانند
مشک آبی که چه لبهاست همه بیمارش هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
آه ای قافله سالار جوانمرد حسین آه ای ماه تماشایی شبگرد حسین
مشک را بردی و صد زخم کبود آوردی و دو بازو که نه ، انگار دو رود آوردی
خیمه ها منتظر برق نگاهت بودند همه چلچله ها چشم به راهت بودند
تیغ هایی که به قصد تو هجوم آوردند همگی از همه سو پشت و پناهت بودند
عطش رود به فرمان تو جاری شده بود نخل های عطش آلوده سپاهت بودند
چه کمانها که به دنبال کمین می گشتند تیر ها در به در چشم سیاهت بودند
کودکان حرم آن روز همه دانستند خیمه ها سوخته آتش آهت بودند
تیغ ها مثل هلال آمده بودند همه زخم ها خیره به آن صورت ماهت بودند
تو به لب تشنگی تیغ محبت کردی آب های کف آن رود گواهت بودند
آب این رهگذر خسته جاری در خاک آسمانی است که افتاده زمانی بر خاک
آب از آن روز دلی را به دوا شاد نکرد یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
آب از آن روز به خونخواهی جام آمده است آب زخمی است که از کوفه به شام آمده است