ماه ساقی به حرمخانه خون آمده بود / آتشی بود که از خیمه برون آمده بود
مشک های تهی خسته نگاهش کردند / کودکان حرم آهسته نگاهش کردند
بر لبش تشنگی شرجی صد جام و سبوست / آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
ماه ساقی به حرمخانه خون آمده بود / آتشی بود که از خیمه برون آمده بود
مشک های تهی خسته نگاهش کردند / کودکان حرم آهسته نگاهش کردند
بر لبش تشنگی شرجی صد جام و سبوست / آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
موتو قبل ان تموتو
یعنى منتظر منشین که مرگت در رسد؛
مرگ را دریاب
پیر شو پیش از آنکه پیر شوى و پیرى بىرنگى است.
هفته ی دفاع مقدس گرامی باد. همیشه وقتی فیلم افق ملاقلی پور را میدیدم در آن لحظه ی آخر که مجتبی در آغوش نصرت به شهادت میرسد احوالم دگرگون می شود. یاد احمد٬ یاد مجتبی !
چقدر سخت بوده است دفاع. امروز که معین را به اسلام و انقلاب هدیه کردیم حال نصرت ها را درک میکنم
پ.ن: قطعه به یاد ماندنی افق در ادامه مطلب
دل است دیگر تنگ میشود.
اصلا میدانی دلتنگی یعنی چه؟ یعنی قلبت آنقدر در فشار باشد که همه مجراها و دریچه هایش کیپ کیپ شود٬ آنوقت است که خون به مغزت نمی رسد و ناخودآگاه شروع میکنی به سوت زدن. وقتی سوت میزنی همه خیال میکنند که بی خیالی غافل از اینکه آدم بی خیال اصلا سوت نمیزند، سوت را کسی می زند که همه اش خیال می کند. کسی که پر از خیال است.
خیلی از خیالها درد داردآن یار که عهد دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
این عکس پرویز پرستویی عجیب به حال این روزها نزدیک است. این تصویر بهانه ای برای گوش کردن دکلمه ی زیبای تنهایی با صدای ایشون
نوشتن خوب است.
نوشتن موجب می شود تا مطالب در ذهنت منظم گردد و تو می توانی بفهمی که چقدر نفهمی؟
نوشتن این فایده را دارد که تو احساس می کنی چیزی هستی و چیزکی در کیسه داری تا به دیگران ارایه کنی و مایه رشک و قبطه ماسوالله گردی.
نوشتن هر چه دلت خواست نه تنها اشکالی ندارد بلکه خوب هم هست منتها این نکته باید رعایت گردد که هرچه دلت خواست را نمیشود به هرکه دلت خواست نشان دهی؛ بسا نوشته هایی که اگر خودت دوباره و در اینده با آن مواجه شوی از آن براعت جویی.
چندی است دستم به نوشتن نمی رود٬ در درونم دنیایی از حرف و سوال است ٬ تا پیش از این خیال می کردم به خاطر کیبرد غیر فارسی است که حال نوشتن ندارم اما این نوشتار فرض فوق را نقض می نماید.
دلم میخواهد به وزارت علوم فحش دهم که دم انتخاباتی این بلایای اخر ترمی را سرمان در اورد یا اینکه درباره فیلم خوب ملکه چیزی بنویسم و یا اندکی در باب انتخابات بلند بلند فکر کنم ؛ شاید هم مطلبی پیرامون مسله سوریه در دلم مانده و البته استراتژی های فرهنگی دولت آینده هم بد نیست راجع اش تفکری نماییم و . . .
اما ترسی از عمق جان مانع است٬
کیبرد غیر فارسی بهانه است؛ میترسم
از اینکه بنای کجی را در ذهنی پدید اورم و یا اینکه خود را بیشتر از انچه هستم بنمایانم؛ اینها چیزهای ترسناکی است که در هول و ولای انتخابات هم ترسناک است.
از این عصر بی حرمت می ترسم٬ می ترسم از ازمیان رفتن مرزها٬می ترسم از آپارتمان٬ خودرو٬ طیاره. میترسم از رسانه خواندن و فلسفه جستن. می ترسم از اینترنت٬ موبایل٬ ماهواره.
قسم به قلم که دیگر از قلم هم میترسم.
گاهی دلم می خواهد چوپان باشم؛ در دشت و جنگل همراه موجوداتی معصوم و به دور از خطراتی ترسناک که هر لحظه هستی مان را هدف می گیرد.
ای کاش من هم یک چوپان بودم
.....................
پ.ن: ادامه مطلب خوب است.
سلام اقای خوب من اشنایی خیلی برا من
انگار یه جا دیدمتون شاید تو خواب بودید با من
رهبر پاک و ناز من غریب شدی اخه دیگه
هیچکی نمیشنوه دیگه مولای خوبش چی میگه
مظلومیت هات شبیه مولام علی اقاجون
اونقده درد کشیدی که شدی تو ایوب زمون
استخون توی گلوت میدونم ازارت میده
بازم سکوت کن اقاجون مهدیت خودش جواب میده
دشمناتون از هر طرف همگی ریختن سرتون
انقدر دعا نکن بری تورو خدا نرو بمون
دشمن و دوست مثل کوفه همه شدن خنجر پشت
سبز و سفید و سرخ اقا بودن انگشتای یه مشت
مشتی که اسمش اقاجون استکبار جهانیه
مظلوم کوفیه جدید بازم مولامون علیه
اون روز اگه جلو چشاش به ناموسش لگد زدن
امروز جلو چشم شما تو گوش مردم میزدن
ببخش اگه یه دونه یار شبیه قنبر نداری
یه سینه ستبر مث جان پیمبر نداری
زخم زبون و تهمتا از همه دردا بدتره
جمارانم چاه شماست اونجا هوا سبکتره
.......................
پ.ن: سخن کز دل براید لاجرم بر دل نشیند دلنوشته ای از یک دوست عزیز خطاب به سید القائد سید علی خامنه ای
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بـــــــی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد
این روز ها ورد است بر زبانم این تشبیه فوق العاده
اتفاقی در دلم افتاده است
امضامحفوظ
عشق لیلی و مجنون که مجنون تا دم مرگ سر به بیابان می گذارد و در نهایت فراق دق می کند و یا عشق شیرین و فرهاد که با وجود عدم امکان وصال! تا ته دنیا ادامه می یابد هم مطالبی است که فقط در داستان خوانده ام. اما از انواع اول و دوم عشق که آن خانم مدیر در فیلم رامبد جوان گفت و البته منظور کارگردان و نویسنده تمسخر این گزاره بود ، بسیار دیده ام. چه بسیار بنده هایی که در راه معبود عاشقانه جانبازی کردند و چقدر مادر که برای آسایش فرزندانشان سوختند.
یکی از نزدیکترین مثالهایی که به ذهنم در این رابطه می رسد همین بنده خدا "ننه علی" بود.(خدا بیامرزدش) نمی دونم بیست یا سی سال، اما خیلی سال! بعد از شهادت پسرش، دل نداشت از قبر او هم جدا شود. عاشق بود اساسی ان هم از نوع اول بود که به دوم بدل شد.(یا دوم به اول یا هیچکدام، از اول اول بود) تو برف و بارون و سوز سرما و آفتاب و حرم گرما درون یک اتاقک حلبی بالای قبر پسرش روزگار می گذراند. اصلا در قطعه شهدا معروف بود که اعیاد پیش ننه علی صفای دیگری دارد . بگذریم.
پست قبلی هم عاشقانه بود اما از خودم نبود.***
اصولا مقوله عشق خیلی پیچیده است و ما هم اگر بیش از این بنویسیم کیبردمان می سوزد**** فقط یک جمله در انتها که به نظرم علت نوشتن این چند خط شد
نیست در شهر نگاری دل ما را ببرد ، چه کنم؟
امضامحفوظ
.......................
*: راستش را بخواهید بقیه اش یادم نیست بروید فیلم را ببینید
**:خوش به حال شما که دیدید
***:رجوع شود به نظرات پست قبل
****: تلمیح به داستان حضرت جبراییل که گفت اگر بیش از این به خدا نزذیک شوم پرم می سود!!!(اوواه)
پ.ن:عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیز گار
تنها و تنها تو را دوست دارم.
امضامحفوظ