گفتم دلُ دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا،تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بی قرارت کردم!
آن کس که تو را شناخت،جان را چه کند؟
فرزندُ عیالُ خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی،هر دو جهانش بدهی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟
ای در دل من میلُ تمنا،همه تو!
واندر سر من مایه ی سودا،همه تو!
هر چند به روی کار در مینگرم
امروز همه توییُ فردا همه تو!
..........................................
اول خرداد بود که این شعر عجیب هواییم کرده بود. منتظر یک فرصت و بهانه بودم تا منتشرش کنم.
و خدا هم عجب بهانه ی سختی دستمون داد
درد دارد عزیز
گفتم دلُ دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا،تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بی قرارت کردم!
آن کس که تو را شناخت،جان را چه کند؟
فرزندُ عیالُ خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی،هر دو جهانش بدهی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟
ای در دل من میلُ تمنا،همه تو!
واندر سر من مایه ی سودا،همه تو!
هر چند به روی کار در مینگرم
امروز همه توییُ فردا همه تو!
..........................................
اول خرداد بود که این شعر عجیب هواییم کرده بود. منتظر یک فرصت و بهانه بودم تا منتشرش کنم.
و خدا هم عجب بهانه ی سختی دستمون داد
درد دارد عزیز