در میان کلمات، کلمه ای بدین زیبایی بسیار کم است: « بسیجی ». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ می رود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن می سازد؛ نه، جای این حرف ها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در « آوردگاه جهاد در راه خدا » تحقق یافته است. بگذار بگویند فلانی رمانتیک می نویسد، اما من اگر بخواهم در بند این حرف ها باشم دیگر نمی توانم عاشق بسیجی ها بمانم. اما تو « ابراهیم جان »، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجی ها فیلم مساز، و هرگاه خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است بخوان:
ای بلبل عاشق، جز برای گل ها مخوان!
دست دعای دلسوختگان
آن همه بلند است
که تا آسمان هفتم می رسد.
من پاهایم را بخشیده ام
تا این دل سوخته را
به من بخشیده اند.
اما اگر پاهایم را باز پس دهند
تا این دل سوخته را بازستانند
آنچه را که بخشیده ام
باز پس نخواهم گرفت.
دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.
ای بلبل عاشق،
جز برای شقایق ها مخوان!
آقاسید
.....................................پ.ن: داشتم نقد شهید سید مرتضی را درباره "مهاجر" می خواندم که به این تعابیر عجیب سید راجع به حاتمی کیا رسیدم
ب.ن: ای کاش می شد خود این بلبل عاشق هم یک توجهی به این نوشته ها داشته باشد. ای کاش!