تفکرات بلند بلند

تفکری در باب هویت_-فقط اگه خدا کمک کنه-_

تفکرات بلند بلند

تفکری در باب هویت_-فقط اگه خدا کمک کنه-_

خواستم بگویم کیستم و کجایم؛ دیدم اصلا مهم نیست، مهم اینست که او هست.
خواستم بگویم چه کاره ام و چه کرده ام؛ دیدم هیچ نکرده ام، هرچه کرده او کرده.
خواستم بگویم . . .
چه بگویم؟
اصلا چرا بگویم؟
هرچه بود گفتیم و حال اوست که باید بر کشته هایمان باران رحمت بباراند.
فقط یک دغدغه
هویت، گمشده امروز بشریت؛
شاید به زعم من
دعابفرمایید

طبقه بندی موضوعی

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۲۴ دی ۹۲، ۲۳:۴۰ - مصطفی گرجی
    تندرو

پیوندهای روزانه

استاد یوسفعلی میرشکاک را شاید بتوان شبیه ترین فرد در قید حیات به شهید سید مرتضی دانست. متن زیر اخرین دست نوشته ایشان است

میرشکاک

احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون (عنکبوت-2)

در سیاه‌ترین اعصار به دعوی ایمان سر برآوردیم و به پیشوایی مردی مردستان از سلاله اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام خواب جهانخواران را برآشفتیم و سلسله ستم را گسستیم، لاجرم درهای فتنه را بر ما گشودند. پایداری کردیم، جنگ را بر ما تحمیل کردند. دشمن را زبون کردیم، قطعنامه را پیش آوردند. تاب آوردیم، از شش جهت ما و برادران ما را محاصره کردند و به قصد خاموش کردن نور خدا و جان به در بردن از نابودی محتوم، فرومایه ترین دشمنان اهل بیت(ص) را برانگیختند تا به پیکار با ما برخیزند.

***

روزی که هانتینگتون تئوری جنگ تمدن ها را مطرح کرد و برخی اهل تفکر آن را نفی کردند و بعضی گفتگوی تمدن ها را در برابر آن عرضه داشتند، من به این می اندیشیدم که غرب برای دفع نیروی مهاجم تمدن اسلامی کدام چاره را در پیش خواهد گرفت؟

هنگامی که موج بیداری اسلامی اغلب کشورهای عربی را درنوردید، معلوم شد که ساموئل هانتینگتون به خطا نرفته و در ارزیابی خود از توانمندی جهان اسلام و تمدن اسلامی اشتباه نکرده است. پس پیش از آنکه این توانمندی غرب را هدف بگیرد و در دژ استکبار جهانی رخنه کند، باید برای دفع آن راه چاره ای می یافتند.

راه چاره این بود که دروازه‌های برادرکشی را بر روی مسلمانان بگشایند. نخستین نطع این آزمون، عراق بود. اهل سنت را علیه شیعیان برانگیختند و شیعیان را علیه برادران سنی مذهب خود. عوامل خود را به تخریب مشاهد و مقابر مقدس شیعیان واداشتند و گناه آن را به گردن اهل سنت انداختند. و چندان از این آب گل آلود ماهی گرفتند که توده‌ها در یکدیگر به چشم دشمن نگریستند و به جان هم افتادند و اکنون روزی نیست که این فتنه جان چند زن و مرد و کودک را نگیرد و چندین زخمی بر جای نگذارد.

کشاکش و پیکاری که در عراق برانگیخته شده به دست فتنه انگیزان سر از سوریه به درآورد. نبرد میان عوامل وهابی و دولت سوریه به درازا کشید و نتیجه‌ای که استکبار می‌خواست حاصل نشد؛ چاره‌ای جز این نبود که علمای دروغین و خود فروخته را برانگیزند و آنها را برای تیره و تار کردن فضای پیش روی مردم به صادر کردن فتوای جهاد علیه شیعیان و تخریب مشاهد مورد تقدیس و تکریم آنان وادارند.

***

غرب آهنگ آن دارد که با از پا درآوردن دولت سوریه و دامن زدن به برادرکشی در آن دیار، مردم لبنان و اردن و دیگر کشورهای مسلمان را علیه یکدیگر برانگیزد و اسرائیل را از معرض هرگونه خطر قطعی و احتمالی دور نگهدارد. اما چه کسی خواهد توانست توده‌های ناآگاه را از خدمت ناخواسته به دشمنان مانع شود؟

مهار توده‌ها، عواطف آنهاست و امروز غرب به واسط روحانی نمایان وهابی، این مهار را محکم به دست گرفته و نیروی مسلمانان را علیه خود آنها به کار انداخته است.

***

آیا مزار حجر بن عدی از خود وی گرامی‌تر است؟

معاویه که سلف وهابی‌ها بود، حجر و یاران وی را در «مرج عذرا» سر برید و امروز اخلاف وی مزار حجر را ویران می‌کنند. کفار، پیکر جعفر بن ابی طالب(علیهما السلام) را مثله کردند و امروز کافردلان مزار آن حضرت و دیگر اصحاب پیامبر را زیر و زبر می‌کنند و ما نیز چاره‌ای نداریم جز اینکه به مولای خود امیر مومنان(علیه الصلوه و السلام) اقتدا کنیم.

هنگامی که منافقین امت، خبر شهادت جعفر(ع) را به مولا رساندند، و دیدند خاموش شده است، شروع کردند مثله شدن آن حضرت را با آب و تاب و شرح و تفصیل بیان کردن و چندان پُر گفتند که مولا(علیه الصلوه و السلام) فرمود:«انا لله و انا الیه راجعون». ما نیز همین می‌گوییم و در کمین فرصت می‌نشینیم.

باشد که برادران ناآگاه و فریب خورده ما به خود آیند و دریابند که جهل و خیره سری، آنها را به سربازان بی جیره و مواجب امپریالیسم و صهیونیسم بدل کرده است. و اگر به خود نیامدند، آنگاه خواهند دید که زمین و زمان به یاری سربازان و شیعیان بقیه الله الاعظم(علیه الصلوه و السلام) کمر بسته است و برانداختن زمره شرک و کفر و نفاق بسیار آسان بوده و تردید و درنگ ما نه از سر ضعف و زبونی بلکه از سر رحمت و رأفت بوده است. بی گمان پشت این ابرهای تیره و تار که سرزمین های اسلامی را در خود فروپوشانده و بلا و مصیبت می‌بارند، خورشیدی پنهان است که ستمدیدگان جهان طلوع آن را با درد و حسرت، قرن ها منتظر بوده اند.

نشانه‌های طلوع خورشید حقیقت همین فتنه هایی است که در سراسر جهان و به ویژه در سرزمین‌های اسلامی چشم‌ها را خیره و خردها را تیره کرده است.

ام حسبتم ان تدخلوا الجنه ولما یأتکم مثل الذین خلوا من قبلکم، مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا، حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه، متی نصرالله؟ الا ان نصر الله قریب (بقره- 214)


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۲۴
امضا محفوظ

سلام اقای خوب من                 اشنایی خیلی برا من

         انگار یه جا دیدمتون                شاید تو خواب بودید با من 

   رهبر پاک و ناز من                غریب شدی اخه دیگه

     هیچکی نمیشنوه دیگه                 مولای خوبش چی میگه

مظلومیت هات شبیه                مولام علی اقاجون

اونقده درد کشیدی که                شدی تو ایوب زمون

استخون توی گلوت                میدونم ازارت میده

   بازم سکوت کن  اقاجون                مهدیت خودش جواب میده

دشمناتون از هر طرف                همگی ریختن سرتون 

   انقدر دعا نکن بری                تورو خدا نرو بمون 

دشمن و دوست مثل کوفه                همه شدن خنجر پشت  

  سبز و سفید و سرخ اقا                بودن انگشتای یه مشت 

مشتی که اسمش اقاجون                   استکبار جهانیه       

  مظلوم کوفیه جدید                بازم مولامون علیه

اون روز اگه جلو چشاش               به ناموسش لگد زدن     

  امروز جلو چشم شما                تو گوش مردم میزدن 

ببخش اگه یه دونه یار                 شبیه قنبر نداری    

   یه سینه ستبر مث               جان پیمبر نداری   

زخم زبون و تهمتا              از همه دردا بدتره

جمارانم چاه شماست                اونجا هوا سبکتره


.......................

پ.ن: سخن کز دل براید لاجرم بر دل نشیند دلنوشته ای از یک دوست عزیز خطاب به سید القائد سید علی خامنه ای

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۱۰
امضا محفوظ

سینما جذاب است؛ چون خود نمایی در آن به حد اعلا وجود دارد.

نمایانده شدن جذاب است؛ چون فرد نمایانده شده برای مردم مهم میشود.

مهم بودن در نظر مردم مهم است؛ چون فردی که برایش مهم است که برای مردم مهم باشد در عالم هستی هیچ اهمیتی ندارد.

شهرت برای فرد هایی مهم است؛ چون آن افراد اصلا مهم نیستند و در تلاشند با دروغی سر خودشان و سایرین را کلاه گذارند که ما هم بـــــله!

انتخابات پیش رو به نظرم انتخاباتی به شدت سینمایی است، شاید برای شما شما هم پیش آمده باشد که با افرادی بیسواد و بیکار و بی هنر روبه رو شده باشید که همه هستی خود را در سینما می بینند. افرادی که به "عشق سینما" معروفند و غالبا در این زمینه توفیق چندانی نمیابند. افرادی که اگر بخت یارشان باشد یا بپّای موتور های پارک شده در کار سینما می شوند، یا  یک آپارتچی خسته و یا در بهترین حالت سیاهی لشگری که سالهاست نقش میت را بازی می کند و یا کتک خور دعواهای خیابانی در سر صحنه است. چندی پیش یکی از همین افراد که عمرش را در آروزهای خام اهمیت حرام کرده بود در رادیو صحبت میکرد_ نمی چی چی یروسلی!_ دلم برایش سوخت. اگر او این عمر چند دهه ای را برای چوپانی صرف کرده بود اکنون حداقل دارای چندین ده میلیون ( با توجه به قیمت گوشت و اینکه هر گوسفند در گله سالی دوبار می تواند بزاید!) سرمایه بود اما اکنون مستاجر زیر پله ای در پس کوچه های پامنار است.

راه دور نرویم؛ همین آقا دوربینی خودمان، بیچاره هر جا که دوربین باشد حاضر است ؛ اما این صرف عمر و انرژی که به گفته ی خودش سبب شده تا خانواده اش رهایش کنند چه عایدی برای این رفیق شفیق کامران نجف زاده داشته است؟؟!

شهوت شهرت

ماجرای امروز ما هم با این جماعت کاندیداها از این جنس است، اخر آن اقایی که رقیب جدی برای ارای باطله هم به حساب نمی آید واقعا به چه انگیزه هزینه های میلیاردی برای ستادها و تبلیغاتش انجام میدهد؟

این هزینه ها اگر از بیت المال باشد که حرام است و اگر از جیب مبارک خارج گردد اصراف است که گناه کبیره است.

امان از این شهوت شهرت که عاقبت انسان را . . .

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۳۸
امضا محفوظ

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت.شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته.. انگار فقط آمده بود گریه کند...
دردش گفتنی نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد. وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن.
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد. خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند. به سرعت از آنجا خارج شد. وارد شــــهر شد. 

امــــا...اما انگار چیزی شده بود.دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد.! انگار محترم شده بود.نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد.با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!؟ فکر کرد شاید اشتباه می کند! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد.
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...!

............................................................

پ.ن: این متن کپی است .

پ.ن: در ایام شهادت بانو داستانکی پیرامون اصیل ترین میراث حضرتش برای زن مسلمان مناسب به نظر امد

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۰۸:۲۴
امضا محفوظ

آقای حاتمی کیا، بگذار که با همین خطاب آغاز کنم تا از نگاشتن بازنمانم؛ چرا که اگر بخواهم آن گونه بخوانمت که در دل به تو میاندیشم دیگر جز آن که نامت را بر زبان بیاورم چیزی برای گفتن نمیماند.

دوست من، میدانم که چه میکشی؛ خوب میدانم، اما تو که در دامنه آتشفشان منزل گرفتهای باید بدانی که چگونه میتوان زیر فوران آتش زیست. ما را خداوند برای زیستنی چنین به زمین آورده است؛ چرا که مرغ عشق ققنوس است که در آتش میزید نه آن که رنگین کمان میپوشد و در بوستانهای عافیت، شکر میخورد و شکرشکنی میکند. مگر سوخته دلی و سوخته جانی را جز از بازار آتش میتوان خرید؟

دوست من! اکنون دیگر جنگی در میان نیست که سربازی و جانبازی، معیار دینداری باشد، پس چگونه میتوان دینداران را از غیر آنها تشخیص داد؟ تو میراث دار امیراسکندریه یکهتاز هستی و من بر این شهادت میدهم.

دلم جواب میدهد، هر کس باید خودش باشد نه دیگری. عقل میگوید، اینکه دیوانگی است و دلم تایید میکند درست است. عقل از کوره به در میرود. او بسیجی را به مسلخ مظلومیتش کشانده است و دلم جواب میدهد، روزگار چنین کرده است. مگر جبهه فاو را در آخرین روزهای جنگ از یاد بردهای. آن چشمهای کور و چهرههای تاول زده؟ مگر این روزها اخبار شهر چرسکا به تو نمی رسد؟ عقل اعتراض می کند هر واقعیت تلخی را که نمی توان گفت و دل پاسخ می گوید هر واقعیتی را که نمی توان به جرم تلخ بودن پنهان کرد و عقل پیروزمندانه می گوید، پس اذعان داری که این فیلم تلخ است؟......

........................................

پ.ن: بیست فرودین سالروز پرواز سید شهیدان اهل قلم

پ.ن: نامه سید مرتضی به ابراهیم حاتمی کیا

پ.ن:نامه دیگر سید مرتضی به ابراهیم حاتمی کیا (حاتمی کیای همیشه استاد)

پ.ن:آقای حاتمی کیا نمی دانم به تو چه بگویم،جز اینکه همان طور بمان؛ اگر چه می دانم زیستنی چنین که تو داری چقدر دشوار است 

 و عجب جراتی می خواهد.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۵۸
امضا محفوظ

موضوع انشا "نسبت جامعه دینی با برخوردهای پوپولیستی و اثرگذاری رفتارهای نسنجیده بر دینداری مردم" بود. پسرک هیچ نمیدانست این که معلم گفته یعنی چه ! پس به سراغ مادرش که در حال نماز خواندن بود رفت. موضوع فوق را با مادر در میان گذاشت و گوش جان سپرد به سخنان مادر :" بسم الله الرحمن الرحیم" را شنید و بقیه را متوجه نشد پس نوشت  بسم الله الرحمن الرحیم . برای روشنتر کردن موضوع به نزد پدر که در حال روزنامه خواندن بود رفت، موضوع را با او در میان گذاشت و شنید:"ساکت شو بذار حواسم جمع نوشته ها باشه" پس پسر این را هم نوشت و برای روشنتر شدن موضوع به نزد خواهرش که داشت با نامزد خود بصورت تلفنی صحبت میکرد روان شد، ماجرا را تعریف کرد ولی نفهمید که چرا خواهر گفت :" تو برو  من نمی آیم!". پسرک این را هم نوشت و به سمت اتاقش رفت تا مطلب را جمع بندی کند، در راه چشمش به برادر کوچکش افتاد که در حال تماشای برنامه کودک بود، کمی که دقت کرد شنید:"گوریل انگوری وارد می شود" . پسرک که حوصله جمع بندی را نداشت همین جمله را به عنوان جمع بندی نوشت و نشست به تلویزیون دیدن.

فردای آن روز معلم اورا برای خواندن انشایش صدا کرد و پسرک با اعتماد به نفس بالا روی سکو حاضر شد؛ انشایش اینگونه آغاز کرد:" بسم الله الرحمن الرحیم" معلم از این حرکت پسرک خوشحال شد و شروع به تمجید و تشکر از پسرک نمود که پسرک ادامه داد:"ساکت شو بذار حواسم جمع نوشته ها باشه". معلم که از این سخن بهت زده شده بود با عصبانیت به پسرک گفت که به دفتر برود و خود را به ناظم معرفی کند تا معلم بعدا به حسابش برسد که پسرک گفت:"تو برو  من نمی آیم". معلم که از گستاخی پسرک شوکه شده بود مبصر را به دنبال ناظم فرستاد تا تکلیف این پسرک را روشن کند. همین که ناظم وارد کلاس شد پسرک بانگ براورد . . .

حکایت امروز ما چون حکایت این پسرک است، برای اظهار نظر در رابطه با موضوعی که اصلا نمی فهمیم چه است هر چه میشنویم سر هم می کنیم و آن را به دیگران ارایه می نماییم. پسرک خیلی ساده میتوانست بگوید که من در باره ی "نسبت جامعه دینی با برخوردهای پوپولیستی و اثرگذاری رفتارهای نسنجیده بر دینداری مردم" هیچ نمی دانم و نهایتا یک نمره منفی دریافت کند در حالی که معلوم نیست اکنون او را به چه وضعی از مدرسه اخراجش خواهند کرد!

دهنمکی فیلمسازی است که بیش از انکه از سینما و محتوا وفرم و پیام و . . . سر در بیاورد با مردم و ذایقه ی رسانه ای آنها آشناست و خوب میداند که نقاط حساس اجتماعی کدام است و مردم روی چه موضوعاتی حساس هستند.مهمی که دهنمکی همه ی آن را مدیون یالثارات و دعواهای مطبوعاتی زمان دوم خرداد است. این نکته در همه ی فیلمنامه هایی که او کار کرده مشهود است. بر روی سوژه ای ناب دست گذاشته میشود و هرآنچه شنیده شده ، به آن موضوع ربط داده میگردد و نهایتا با زیر پا گذاردن بسیاری از خطوط قرمز واقعی و موهومی حاکم بر سینمای ایران تصاویری سر هم می شود و پیام هایی که قرار است در حوزه انقلاب اسلامی باشند به صورت مخاطب پرتاب میگردد. دغدغه های طبقاتی فیلمساز که سعی گردیده به آنها وجهه دینی داده شود،به وضوح در همه ی آثار جلوه گری مینماید؛ ذهنمشغولی  هایی از جنس آرمانهای کارل مارکس که از زمان فقر و فحشا همراه و همدم کارگردان است.

نکته ی دیگری که دهنمکی و اثارش را جذاب می کند توجه او به قلمرو هایی است که کمتر توسط دیگر سینماگران مورد استفاده قرار گرفته است، قدم زدن یک خرس قطبی و یا حتی یک جوجه اردک زشت در یک دشت برفی دست نخورده به  خودی خود برای مخاطب می تواند جذاب باشد، چه برسد به مسایل دست نخورده و بکر اجتماعی آن هم از زاویه ای که دغدغه ی سی ساله ملتی است که حاضرند برای آرمانهایشان هزینه دهند. این شاید از کوته بینی و بی بصیرتی دیگر فیلمسازان باشد که بعد از سی سال نتوانسته اند وارد این سیاق از فیلمسازی شوند؛ بدیهی است عدم شناخت خواست  و نیاز مخاطب منجر به فرار تماشاگر از سالنهای سینما گشته است. دهنمکی اما سرمستانه در این سرزمین سپید پوش ادم ندیده می تازد، که همین تاختن جذاب است هرچند ناموزون و بدقواره. واضح و مبرهن است که این تاختن به جز از بین بردن ظرفیتهای دست نخورده انقلاب اسلامی دست آورد دیگری نخواهد داشت ، زیرا که اگر حرف خوب را بد بزنیم چندان فرقی ندارد که با اینکه حرف بد را خوب بیان کنیم.

رسوایی دهنمکی ، همان فقر و فحشاست که به جای هندیکم با 5دی دیجیتال فیلمبرداری شده. دهنمکی دهنمکی است و اینکه ما انتظاری بیش از این از او داشته باشیم مثل این است که از ماست توقع داشته باشیم سفید نباشد. رسوایی چیز بیشتری از سایر اثار دهنمکی ندارد، البته شاید عده ای بگویند از منظر فرم فیلمساز به بلوغ رسیده است ، اما این اظهار نظر یا مغرضانه است تا فیلمساز را به سمت نوعی از فیلمسازی مورد پسند جریانهایی خاص و البته نه چندان دلبسته و خواهان انقلاب سوق دهند یا ناشی از بی اطلاعی از سینما و فرم است که البته این دومی سرانجامی مثل سرانجام آن پسرک انشانویس خواهند داشت. استفاده از جاذبه های جنسی و یا ایهام های کلامی و تصویری که این دومی در اثار قبلی فیلمساز مشهودتر است تکنیک هایی است که سینمای هالیوود خیلی خیلی بهتر از آن می تواند استفاده کند . از دیگر سو نسبت فرم و محتوا یک نسبت کاملا مستقیم و موثر است، هرگز نمی شود در یک ظرف نجس آب وضو نگه داشت. زمانی میتوانیم بگوییم فیلمساز به بلوغ در فرم رسیده است که او بتواند به بیان تصویری متناسب با درونمایه ای که میخواهد دست پیدا کند، وگرنه اینکه ادای این و آن را در بیاوریم ابدا رسیدن به فرم نیست، اسمش تقلید است.

چند نکته هم درباره رسوایی:

1- خداوند توبه پذیر است و راه برای رسیدن به او همواره باز، هیچ وقت نمی توانیم و اصلا این صلاحیت را نداریم که درباره انسانها قضاوت نماییم ، قضاوت برای حضرت حق و روز جزاست. در مسایل تربیتی و تبلیغی شاید مهمترین پارامتری که اثرگذاری را دچار مشکل مینماید همین قضاوت زود هنگام و شتابزده است.  این پیامی است که دهنمکی سعی کرده در غالب اثارش آن را بیان کند و به میزان خیلی زیادی موفق هم بوده است.

2- در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست/ در قید نام ماند اگر از نشان گذشت

شهرت بار بر دوش عارف سالک است ، انسان کامل در عین اثرگذاری در عالم و عدم انفعال از نام و نشان گریزان است. ابدا انسان عارف به دنبال شهرت نیست و بسا که از آن گریزان است شاید یکی از علتهایی که ما بزرگان دیارمان نمیشناسیم همین نکته ی ظریف باشد. سید مرتضی آوینی بزرگ هم از جرگه ی گمنامانی بود که پس از شهادتش شناخته شد . رسوایی تاحدودی به سویی رفته است که این لطیفه را بازگو نماید.

3- بازار و بازاری از پشتیبانان اصلی اقتصادی انقلاب اسلامی بوده اند، اینکه سالیانی است بازاری ها افرادی اسیر شهوت جلوه داده میشوند که همه ی فهمشان از منظر مالی است و پول تنها چیزی است که می فهمند، به هر  طریقی به دنبال ثروت اندوزی هستند و حلال و حرام برایشان معنی ندارد؛ جریان مشکوکی است که میخواهد ریشه های اسلام و مرجعیت را بزنند. برایم بسیار عجیب بود که در رسوایی فیلمسازی که ادعا میکند درصدد نمایش انسان و روحانی تراز اسلامی است از جایی ارتزاق میکند که اصل فساد و نفاق است. هزینه های مسجد و روضه های اباعبدالله را یک نزول خور شکم باره ی شهوت پرست تامین میکند. 

4- چه بخواهیم چه نخواهیم در زمانه ای هستیم که نظام اسلامی بر جامعه ما حاکم است. این یعنی همه ی مشکلات را باید از کانال این نظام و مسیر های موجود در آن حل کنیم. مسجد بزرگترین و اثرگذارترین سازمان اجتماعی در جامعه اسلامی است، حال چه شده که کلید دار مسجد آن هرزه ی حرام خوری است که دشمن عارف واصل غیب بین ماست. کار تا آنجا پیش میرود که مسلمان تراز و مرجع جامعه اسلامی را هم در مسجد راه نمی دهند و متولی مسجد که کاری بیش از بستر سازی برای خواب از دستش ساخته نیست هم نمی تواند در نمازخانه را باز نمایند و جامعه اسلامی مجبور است در بازار نماز بخواند. من قضاوت نمیکنم ولی واقعا این چه معنایی میتواند داشته باشد؟

5- اصل اختلات امری مذموم است، نقل است از بزرگی پرسیدند اگر در چنین شرایطی قرار بگیری چه میشود؟ که آن عارف واصل فرمودند:"پناه برخدا، پناه برخدا، پناه برخدا"

حال چه شده که حاج یوسف که مراد اهل محل است برای بدنام محل غذا میپزد، چای می آورد و بستر پهن می کند و گفتگو های طولانی شبانه دارد!

6- اینکه حضرت رب تواب است شکی در آن نیست و اینکه تمامی بندگان استعداد توبه دارند از اولیات دین مبین اسلام است. اما نکته ای در این میان وجود دارد اینست که توبه فردی مورد قبول است که عملا تغییر در رفتار و سکنات ان فرد رخ دهد. در رسوایی ما بیش از یک ساعت انواع و اقسام تکنیک های هرزگی را مشاهده نمودیم و در اخر در یک سکانس که افسانه با یک حجاب حداقلی در قابی سفید سر بر زانوان مادر میگذارد باید بفهمیم که او تغییر نموده و حاج یوسف با رفتار خود او را به دامان اسلام بازگردانیده است.

به هر حال رسوایی یک فیلم است ؛ نه چیز دیگر و ما باید به اندازه یک فیلم به آن نگاه کنیم آن هم از یک فیلمساز خاص. دهنمکی تلاشش را کرده تا کاری کرده باشد و این اصلا چیز بدی نیست اما نکته ای که خیلی انسان را ازار می دهد طرفداری ها و دشمنی ها از روی حب و بغض است. این خیلی بلیهانه است که مایی که کمترین دانش را در حوزه ای نداریم به واسطه انکه رفیقمان یا همگروهیمان کاری انجام داده آن را هر طور شده به مانند پسرک انشا نویس تقدیس کنیم و یا بدتر به شکل احمقانه ای موفقیت های آن را انکار نماییم.

به هر سو رسوایی ،رسوایی است و دهنمکی، دهنمکی؛ نه کمتر و نه بیشتر

والعاقبه للمتقین

امضامحفوظ

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۲۳
امضا محفوظ

اصولا هیچ دلیلی ندارد که هر که در جایگاهی قرار گرفت لیاقت آن را داشته باشد و یا حتما خاصیت خاصی در خواصش موجد باشد؛ بسا که دست تقدیر و لطف ایزد و سبیل روزگار فردی را در لجه ای فر برد!

داستان ما هم از این قرار است، نمی دانیم چه شد که در میان دوستان چهره ای فرهنگی پیدا کرده ایم در حالی که هیچ کار فرهنگی به درد بخوری در کارنامه مان رویت نمی شود، شاید فقط خوب حرف میزنیم، 

همین چهره شدن  فرهنگی یک مسولیت بزرگ فرهنگی بر گرده مان قرار داد که خدا شاهد است با همه هم و تلاشی که می کنم توفیق چندانی رفیق راهمان نگشته ، ولی باز هم لطف پروردگار شامل حالمان است و این قپی های فرهنگی که از خودمان در کرده ایم سبب شده که در جشنواره فیلم فجر امسال جز هیت داوران بخش تجلی اراده ملی باشیم، و خدا می داند که که در دم چه میگذرد!

القصه ؛

می خواهیم به قول معروف نانمان حلالمان باشد(البته اگر نانی باشد) و مثل بسیاری از دیگران زایل بیت المال نباشیم، این شد که تصمیم بر ان شد که اولا از دوستان اهل فن در امر فیلم استمداد طلبیم که الا ای دوستشاخص های یک فیلم انقلابی چیست؟   و چگونه باید استخراج کردد به زعمتان و بنا بر دید خاص شخصیتان( هر چند غیر علمی)!

ثانیا همک ندارد مطلب ! فقط لطف بفرمایید اگر مطلب طویل است ان را به میل بنده که ارسال بفرمایید که در قسمت ارتباط با مای بلاگ تشریف دارد

امضامحفوظ

..........................

پ.ن: آنچه که ما رسته ایم/ لطف خدا بوده است
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۳۳
امضا محفوظ
همیشه وقتی یک داستانی میخوانم و یا یک فیلمی میبینم خودم را جای ان نفر اول میگذارم و میشوم ابر قهرمان ماجرا و کلی با خودم حال میکنم. مثلا وقتی "زورو" رو میدیدم خودم را مگذاشتم جای "دون دیگو" و میشدم حامی بیچارگان یا وقتی خوشه های خشم رو میخوندم می شدم آن "جاد" بلاکش بیچاره که هزار و یک بدبختی سرش آمده؛ حتی در کودکی تر هایم می شدم "ملوان زبل" و " زبل خان" و مادر را عاصی می کردم. این اخری ها هم شده بودم "مختار ابو عمره ثقفی" ،انتهای بصیرت و حامی ولایت!!

فکر کنم ادمها غالبا این طور باشند ، اگر اینطور نباشند که این همه رمان فروش نمی رفت و این همه فیلم و سریال و کارتون تولید نمی شد، اصلا چه کسی دوست دارد "گروهبان گارسیا" یا " بوشوگ" باشد؟ از مخیله ی چه کسی عبور می کند که "سلیمان بن صرد خزاعی" است یا اینکه دارد نقش"عبید الله بن زیاد را در تاریخ تکرار میکند؟!

همه ی ما امام حسین (علیه السلام) و ابولفضل العباس(سلام الله علیه) نباشیم دیگر "حبیب بن مظاهر" و در بدترین حالت "حر" هستیم در خیالمان! غافل از اینکه "خر" هم نیستیم! آن هم از نوع "شرکی" اش.

این همه رویا پردازی باعث شده تا از واقعیت زندگیمان فاصله بگیریم و خواسته هایمان و اعمالمان متناسب زمان و مکانمان نباشد و در یک کلام بصیرتی در کاسه نداشته باشیم.

تازگی ها که به خودم و زندگی ام می نگرم خیلی به یاد "عبید الله بن زیاد" می افتم!!!

مردی در تردید ابدی و مذبذب

بد بخت بیچاره همش فکر میکرد می تواند وسط ماجرا را بگیرد باپای خیس نشده دل به دریا زند. زهی خیال باطل؛ آخر الامر هم شد انچه و انکه نباید می شد، بدبخت و بی آبروی دنیا و آخرت، بیچاره همه اش خیال می کرد

خلاصه کلام؛

گرفتاریم، به جان عزیزتان در این روزهای قشنگ بهاری مسلمین برای هم دعا کنیم، اماممان "حر" می خواهد و "مسلم بن عوسجه" نه "خر" و " عبیدالله بن زیاد"

امضامحفوظ

........................................

پ.ن: عزیزی ایمیلی فرستاد که در آن به گوشه ای از صحبتهای رهبری اشاره شده بود . این مطلب بیان شده بود که ما در عصر ظهوریم و یا حداقل در عصر مینه سازی و پیچ بزرگ تاریخی قرار داریم، بلند بلند به فکر کشته خویش افتادم و هنگام درو

پ.ن2: آقامون 19 دی 91:: اگر شما توانستید پیروز شوید ، به آن نقطه‌ى موعود برسید، آن وقت مسیرتاریخ عوض خواهد شد؛ زمینه‌ى ظهور ولىّ‌امر و ولىّ‌عصر (ارواحنا لهالفداء) آماده خواهد شد ؛ دنیا وارد یک مرحله‌ى جدیدى خواهد شد. این بستهبه عزم امروز من و شماست، این بسته به معرفت امروز من و شماست

پ.ن3: خیلی دوست داشتم "مردی در تبعید ابدی" میشدم، درست مثل شخص اول رمان "نادر ابراهیمی"

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۱ ، ۰۰:۰۵
امضا محفوظ
وبلاگ دوست عزیزم اقا محمد حسین صفری بزگوار یک مطلبی گذاشته که واقعا تاثیر گذار است، برای مطالعه میتونید به وبلاگ عزیزمون نقل مکان کنید یا ادامه مطلب را مرور نمایید.

مطلب گذاری است بر زندگانی و سلوک مصظفای عزیز ولی امر مسلمین

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضّر و جئنا ببضاعة مزجاة فتصدق علینا انّ الله یجزی المتصدقین

امضامحفوظ


.......................................

پ.ن: کات دوباره  وبلاگ عزیز دلمون

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۱ ، ۱۲:۳۸
امضا محفوظ
 در روزهای اخیر خبرگزاری آسوشیتد پرس در گزارشی مدعی شده است: یکی از ماموران ویژه اف بی آی که در سال 2007 برای جاسوسی و ماموریت های امنیتی به ایران آمده بود ناپدید شده است.

 

در ادامه این گزارش از قول مقامات آمریکایی آورده شده که به احتمال زیاد لوینسون در اختیار ایران یا گروه‌های وابسته به جمهوری اسلامی باشد.

 خانواده رابرت لوینسون در این باره گفته اند: وی یکی از ماموران ویژه اف‌بی‌آی بوده، که برای یک ماموریت کاری به خلیج فارس و نهایتا جزیره کیش سفر کرده بود، در سال ۲۰۰۷ ربوده شد. خانواده لوینسون به خاطر بیماری قند او، مطمئن نبودند که این مامور سابق زنده مانده باشد، تا اینکه در سال‌های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱، عکس‌ها و ویدئوهایی که از او گرفته شده بود از طریق افرادی «ناشناس» به دست‌شان رسید.

 در عکس‌هایی که اینک از لوینسون منتشر شده، او لباس نارنجی زندانیان را به تن دارد، درست مثل زندانیان «گوانتانامو» و کاغدهایی که در آن خواستار کمک شده را در دست دارد. بر روی یکی از کاغذها هم نوشته شده: «این نتیجه ۳۰ سال خدمت به آمریکا است.»

 دیگر با شنیدن این دست اخبار، بدون رد یا تایید صحت آن بخوبی می توان ترس را در وجود مقامات آمریکایی و غربی ملاحضه کرد چرا که آنها دیگر به قدرت امنیتی، نظامی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایمان آورده اند و بخوبی می دانند که برای حل مشکلات منطقه بدون در نظر داشتن جایگاه و موقعیت ایران هیچگونه معادله ای به نتیجه نمی رسد و باید از این پس حضور کشور قدرتمند جمهوری اسلامی ایران را بعنوان یک قطب موثر به رسمیت بشناسند.


امضامحفوظ

.......................................................

پ.ن: جاسوس اف بی آی آمریکا در ایران دستگیر شد

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۱۶:۵۴
امضا محفوظ